همچون یک خواب بود، کودکی را می گویم، سریع بود، به اندازه یک رؤیا

و مایی که از خواب بلند شده و در افسوس آن رؤیا ماندیم، عجب رؤیای زیبایی بود....

های گایز... بعد چندیننننن وقت (شایدم چندسال) بالاخره سراغ وبلاگو گرفتم   هعی ... چقدر خاطرات زنده شدن 

گمان می کنم هر آدمی باید پشت پنجره ی اتاقش،یک گلدان گل شمعدانی داشته باشد،که هر بار گلهایش خشک می شود و دوباره گل می دهد،یادش بیفتد که روزهای غم همه به پایان می رسند .....

وشاید هم.............

سرنوشت این است که بارون بباردو دلم را آشفته ترکند.....

تاکی امتحان،تاکی تحمل،تاکی باید از مدرسه بکشیم بچشیم بخوریم؟؟؟؟آخه تاکی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برید ادامه مطلب...

دلم گوجه سبز خوردن زیر کولر بعد امتحانای خرداد و میخواد:/

شاید این خاطرات تلخ باشد ولی من عاشقانه می پرستمش....

لایک داری رفیق........

سلام......بنا به خواسته ی بعضی از دوستان دوباره چند عکس درباره ی رفاقت گذاشتیم

مردی نزد پزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت گفت ،

دکتر برای درمانش به او گفت به فلان سیرک برو ،

آنجا دلقکیست آنقدر می خنداندت که غمهایت را یادت می رود ...

مرد لبخند تلخی زد و گفت :

من همان دلقکم

باد با چراغ خاموش کاری ندارد.......................  

اگردرسختی هستی بدان که روشنی .............

ادامه مطلب

هرکی عشق دریا داره بره ادامه مطلب

برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب برو....